خود شناسی و ارزیابی خویشتن ؟

14 تیر 1402 - خواندن 8 دقیقه - 634 بازدید



 روانشناسان حرفه ای و آن دسته از فیلسوفان که به شناخت نمودها و فعالیت های مغزی و روانی موفق گشته اند ، افراد کمی نیستند ، بلکه بلعکس سیاحان قاره ها و دریاهای درون و نظاره کنندگان اشیاء گوناگون در آن قاره ها و امواج و جانداران و معادن زیر دریائی آن دریاها ، بسیار فراوانند . فراوان تر از اینان افرادی هستند که حتی بدون آزمایش ها و تفکرات و مطالعات و تجربیات علمی و فلسفی معمولی ، خیلی چیزها در باره ی خود میدانند و با شعور طبیعی و ادراکات خام باحقایق زیادی در درون خود آشنائی دارند شما این بازیگران صحنه های گوناگون زندگی را با دیده ناچیز منگرید ؛ زیرا برای آنکه یک انسان بتواند از عهده ی بازیگری ماهرانه در صحنه های متنوع زندگی برآید ، شناخت های فراوانی در مسائل روانی را لازم دارد ..

وقتی که هتلر میگوید : ( اجتماع شبیه به زن است که تسلط شوهری با شخصیت و قدرتمند و مدیر را برای خویشتن ، به آن شوهر بی شخصیت و ناتوان که بازیچه دستش باشد ، ترجیح می دهد ) . این جمله خیلی پرمعناتر از آن است که یک انسان بی اطلاع از وضع روانی خود و دیگران صادر شود . خود خواهان خود نما که میتوانند با راه ها و وسائل گوناگون خود را در جامعه مطرح کنند ، روانشناسانی هستند که بدون حضور در کلاسهای روانشناسی و مطالعه در کتب آزمایشگاههای روانی ، آشنایی فراوانی با روان خود و دیگران پیدا کرده اند . نویسندگان زبردست شرق و غرب مانند جلال الدین مولوی ، تولستوی ، داستایوسکی ، ویکتورهوگو روانشناسان متخصص نبوده اند که عمر خود را در تحقیقات روانی سپری کرده باشند ، با اینحال با آن کیفیت شگفت انگیز و به آن مقدار حیرت آور که اینگونه نویسندگان در قاره ها و دریاهای درون خود و دیگران به سیاحت پرداخته اند ، معلوماتی خیلی بیش از روانشناسان و فیلسوفان حرفه ای بدست آورده اند . بنابراین شناخت و آشنائی با درون و با آنچه که در درون میگذرد ، در حوزه ی اختصاصی روانشناسی حرفه ای و فلسفه های معمولی محاصره نمی شود . هنگامی که یک شاعر در باره مختصات عشق و وصال و شکست در عشق صحبت میکند ، قطعا بیانش عالی تر و دقیق تر است از آن روانشناسان و فلاسفه ای که به مفهوم خشک و تجرید شده عشق می پردازند .

 یک سیاستمدار وضع روانی خود را در زیر و رو هدفها و وسیله ها ، و در موقع روبرو گشتن با قواعد و اصول ثابته ی اجتماع در موقع اقدام به کار یا خود داری از آن ، عمیق تر و وسیع تر از یک روانشناس معمولی ذکر میکند . همچنین یک هنرمند اگر بخواهند عوامل و انگیزه های جوشش احساسات و شروع بارقه های مغزی و تموج جریان آنها را توصیف نماید ، خیلی بهتر و رساتر از روانشناسان آزمایشگاهی و استاد دیده و کتاب خوانده بیان می کند . به هر حال خودشناسی و آشنائی با آنچه که در درون می گذرد ، پدیده ای است که می تواند نصیب انسانهای فراوانی بوده باشد . اما ارزیابی خویشتن : مسلم است که وصول به این پدیده بسیار دشوارتر از خودشناسی است . آیا نمی توان گفت ارزیابی خویشتن بقدری استثنائی و به ندرت اتفاق می افتد که نسبت آن به خودشناسی نسبت فیزیکدانان است به کسانی که با هدف اعلای جهان هستی آشنائی پیدا کرده اند . 

اینکه بعضی از انسان شناسان می گویند : ( اگر دیدید شماره انگشتانتان برای شمردن انسان در هر قرنی تمام شده و باز دارید انسان میشمارید یقینا به ضعف باصره مبتلا هستید )شوخی نمی کند ، زیرا با نظر به عظمت ارزیابی خویشتن و دشواری آن ، حقیقت همان است که در جمله مزبور آمده است . 

دشواری ارزیابی خویشتن از آنجا ناشی می شود که : اولا بایستی آدمی با مجموع اجزای تشکیل دهنده ی روان خود آشنائی نزدیک داشته باشد ، به اضافه این آشنائی مهم ، بتواند قرار گرفتن موقعیت فعلی خود را در میان گذشته ای دریابد که واقعیاتی را در درون آدمی به حالت رسوبی درآورده و قطعا در موقعیت فعلی و آینده ی او موثر خواهد بود ، و در آن تحولاتی که در آینده در آن غوطه ور خواهد گشت ناگهانی و غیر قابل محاسبه وارد نگردد .

 ثانیا _ امکانات و غیر مقدورهائی را که واقعیات طبیعت و روابط انسانی پیش می آورند ، دقیقا بشناسد و آنها را از یکدیگر تفکیک نماید . به عبارت دیگر دومین عنصر ارزیابی خویشتن ، شناخت کیفیت و کمیت قدرتی است که موجودیت او را دارا می باشد .

ثالثا_ محاسبه دقیق در باره رابطه خویش با اصول و قوانینی که در پیشبرد تکاملی او نقشی دارند . 

این شناخت ها در صورتی به نتیجه سازنده خواهد رسید که آدمی با خویشتن سر و کار داشته و بخواهند با این شناخت ها موجودیت خود را مجرای تکاپوی تکاملی قرار بدهد ، والا این شناخت ها هم مانند شناسائی هائی که در خود شناسی مطرح کردیم ، نوعی از تموجات مغزی است که برای آرایش خودنمائی بدرد میخورد ، بلکه گاهی همین شناسائی ها به صورت قدرتی برنده در میدان تنازع در بقاء در می آید . ؟ 

هرگونه ارزیابی که در باره خویشتن انجام بگیرد ، اگر به احساس استقلال مطلق خویشتن منتهی گردد ، نه تنها آن ارزیابی نابجا و غلط خواهد بود ، بلکه نوعی مبارزه با خویشتن می باشد که بدون تردید مبارزه با دیگر انسانها را نتیجه خواهد داد .

استقلال خویشتن که در ارزیابی اختلال وارد می کند ، به آن معنا نیست که آدمی موجودیت و اختیار قدرتها و امتیازات خود را منکر شود ، زیرا چنین انکاری نوعی مبارزه با خویشتن میباشد ، بلکه مقصود احساس آن نوع استقلال است که موجودیت خود را فوق اصول و ارزشها تلقی نماید .مثلا گمان کند که موجودیت او مستقل از دستور " دروغ مگو " است !! او آن قدر استقلال دارد که میتواند لذائذ و آلام دیگران را نادیده بگیرد ! استقلال او به حدی است که میتواند اهمیتی به حیات دیگر انسانها قائل نشود ! او استقلال دارد و میتواند به فریاد عظمای پیشتاز تاریخ در لزوم تکامل و ندای وجدان بر حذر بودن از احساس بی هدفی گوش فرا ندهد و اعتنائی نکند ! و استقلالی دارد که میتواند تکلیف موقعیت خود را در جهان هستی با نظم دقیقی که در جریان است ، تصفیه نکند ! اینگونه احساس استقلالها که با دریافت خام بوجود می آید ، یا معلول خودخواهی هائی است که ضررش از همه ی وابستگی ها بیشتر و مهلکتر است و یا معلول آن جهل مطلق است که تا کنون دوای آن کشف نشده است . 

اگر مالکیت بر خویشتن و خود داری از غوطه ور شدن در تمایلات نفسانی که تقوی نامیده می شود ، اصالتی برای شخصیت آدمی به وجود نیاورد درون آدمی مانند آن کوه آتش فشان است که هر لحظه در معرض انفجار و آتش فشانی است . وضع قوانین شایسته و تنظیم اصول زندگی و نمودهای جالب فرهنگی و تعلیم و تربیت های فنی ، بدون تقویت و رشد تقوی در شخصیت انسانی ، مانند آن ساختمان بسیار مجلل و آراسته ای است که در قله های کوه آتش فشان بنا می شود . این همه حق کشی ها و دروغگوئی ها و جنگ های عالم سوز و زندانها و بیمارستان های روانی و اهانت بر انسانها در اشکال گوناگون و نومیدی ها و احساس پوچی، جز مواد گداخته ی آتش فشانهای درون آدمیان چیزی دیگر نیست ....


منبع

ترجمه و تفسیر نهج البلاغه خطبه شانزدهم الا بیستم جلد چهارم علامه محمد تقی جعفری. 





روانشناسی شخصیت خودشناسیتولستوی