تعلیم و تربیت در حیات معقول ؟

31 اردیبهشت 1402 - خواندن 11 دقیقه - 139 بازدید

تعلیم و تربیت در حیات معقول ؟

 برسی تعلیم و تربیت در حیات معقول از دیدگاه علامه محمد تقی جعفری (ره ) ترجمه و تفسیر نهج البلاغه جلد هشتم :



تعلیم و تربیت در " حیات معقول " عبارت است از تقویت عوامل درک و فراگیری واقعیات حیات اصیل و تحریک نونهالان جامعه برای انتقال تدریجی از حیات طبیعی محض ، به ورود در " حیات معقول ". شاید گفته شود : این تعریف برای تعلیم و تربیت در جوامع انسانی که بزرگ سالانشان از شنیدن دو کلمه " حیات معقول " وحشت دارند یا با شنیدن آن لبخندی زده و راهی سراب آب نمای " حیات طبیعی " محض خود می شوند ، چگونه برای نونهالان قابل هضم خواهد بود ؟ ما هم به نوبت خود این فرار از انسان شدن را می بینیم ، چنانکه همه ی ما شاهد گریز اکثریت چشمگیر مردم از حق و عدالت هستیم که می خواهد منطق صحیحی بر نظام زندگی آنان ببخشد . باید این عذرها و بهانه ها را کنار بگذاریم و صمیمانه به حل مشکل بپردازیم .

 وقتی می گوئیم : وظیفه ی اساسی تعلیم و تربیت عبارت است از انتقال دادن کودکان و نوجوانان و حتی میانسالان و بزرگسالان از حیات طبیعی محض به حیات معقول ؛ مقصود این نیست که به وسیله تعلیم در دو یا سه روز از کودک هفت ساله یک این سینا بوجود بیاوریم و به وسیله تربیت از هر راهزنی جاهل فضیل بن عیاض ها بسازیم !! زیرا همه می دانیم که چنین سرعت مافوق تصور در گردیدن ، از مجرای عادی و طبیعی تعلیم و تربیتها بدور است . بلکه مقصود ما این است که با ملاحظه ی شرایط و اصول علمی تعلیم و تربیت ، این حقیقت را برای انسانهائی که روی آنان کار سازندگی انجام می گیرد تلقین کنند که آنچه که به عنوان واقعیت قابل آموزش یا پرورش به آنان عرضه می شود ، یکی از مختصات خود آنان میباشد . 

 توضیح اینکه وظیفه ی اساسی تعلیم و تربیت در حیات معقول این است که از راه آگاهی صحیح از وضع روانی انسانهای مورد تعلیم و تربیت هر حقیقتی شایسته که برای فراگیری یادگردیدن القاء می شود ، انسان متعلم و مورد تربیت آن را یکی از پدیده های ذات خود احساس کند . چنانکه غذا و آشامیدن آب را ضرورتی برای احساس ذاتی بودن گرسنگی و تشنگی خود میداند و کودک بازی با اسباب بازی را پاسخ مثبت به درخواست ذات خود تلقی می کند . مثلا فراگیری این حقیقت را که اصول اساسی اعداد عبارت است از _ 1 ،2 ، 3 ،4 ، 5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 پاسخی برای خواسته درونی اش تلقی نماید ، نه اینکه چیزی را از بیرون ذات او بر او تحمیل می کنند . و همچنین هنگامی که اصول اخلاقی را برای گردیدن انسان مورد تربیت طرح می کنند ، اولا آن اصول اخلاقی را مطرح می کنند که قابل پذیرش همه ی نفوس معتدل است ، مانند ضرورت راستگوئی و عدالت و طوری طرح کنند که انسان مورد تربیت آن اصول را که در درون خود ببیند ، در مراحل بالاتر که مسائل پیچیده اخلاقی و عقاید مختلف مردم در باره آن مسائل مطرح می گردد ، شخص مورد تربیت از آن قدرت که در مراحل ابتدایی آورده است استفاده نموده ، حق را از باطل و صحیح را از غلط تشخیص خواهد داد ، زیرا فرض این است که در مراحل ابتدایی فطرت ناب شخص مورد تربیت به فعالیت افتاده و ملاکها و ماجراهائی پویا را درک نموده است . او اگر تعلیم و تربیت غیر از اینکه گفتیم بوده باشد و اشخاص مورد تعلیم و تربیت ، حقایقی را که برای آنان طرح و تلقین می شود بیرون از ذات خود تلقی نموده استعدادها و نیروهای درونی خود را نادیده بگیرد و تدریجا آنها را سرکوب کند ، مانند لوحه ی ناآگاه و بی اختیاری خواهد بود که هر لحظه ای یک قلم بیگانه خطی یا شکلی روی آن می کشد . بنابراین قابل پذیرش ساختن حقایق و واقعیتها به عنوان مختصات و لوازم ذاتی اشخاص به وسیله ی تعلیم و تربیت ضرورتی است مساوی ضرورت وجود انسان در جامعه ، نه حیوانی مقلد که نمایش انسانی دارد . اگر این نوع تعلیم و تربیت در یک جامعه رواج پیدا کند ، شمارش نوابغ و مکتشفان و متفکران در مسیرهای گوناگون افزایش خواهد یافت و ضمنا دارندگان این امتیازات بمقتضای " حیات معقول " امتیاز خود را به رخ مردم جامعه نخواهد کشید . ( واقعیات حیات را میدانیم ولی سودی از آنها نمی بریم و در باره آنچه که نمی دانیم سئوالی نمی کنیم ) . " این است کارنامه ی حیات ما ": این است یکی از مختصات " حیات طبیعی محض " که دانش حقایق و آشنایی با واقعیات ، یا آرایشی است بر چهره خود طبیعی ما که دیگران را به تار عنکبوتی خود بیاندازیم و برای اظهار برابری با آشنایان حقیقت پیشه و واقع یاب ، قامت برافراشته و بگوئیم : اینک ما بشر ایشان بشر !! اینک ما انسان ایشان نیز انسان !! و یا وسیله تسلیتی است که تیره روزیهای خود را با وسیله دانستن بی عمل روشن بسازیم !! این آرایش و تسلیت در منطق پوچ " حیات طبیعی محض " جای هیچگونه شگفتی نیست ، زیرا این حیات هیچ تعهدی را در باره ی پدیده علمی که بدست آورده است ، به گردن نمی گیرد و نمی داند که آدمی پس از آنکه در باره حقیقتی علمی بدست بیاورد ، آن عمل مانند جزئی از شخصیت او می گردد که اگر معلوم خود را در باره حقیقت نادیده بگیرد ، جزئی از شخصیت خود را زیر پا گذاشته است ، بلکه گاهی حقیقتی که برای یک شخص معلوم می گردد ، به جهت اهمیت آن حقیقت مانند تمام شخصیت او میباشد چنانکه معلوم انسان مسائل عالی حیات مانند هدف اعلای آن بوده باشد ، دراین صورت بی اعتنائی به چنین عمل و زیر پاگذاشتن آن ، درست مساوی بی اعتنائی به تمام شخصیت و زیر پاگذاشتن آن است . از طرف دیگر رضایت به نادانی و تن دادن به جهل نیز یکی از مختصات " حیات طبیعی محض " است ، زیرا این رضایت معلول عواملی است که همه ی آنها ضد " حیات معقول " و داخل در مقتضیات " حیات طبیعی محض " می باشد . از آن جمله :

1_ تن پروری و رفاه طلبی و علاقه به سرخوش بودن و پرستش لذت است که تنها نمی گذارند جهل را به عنوان یک بیماری تلقی کنند بلکه تمایل به علم را نوعی تمایل به بیماری می دانند که مزاحم " من باید خوش باشم " است . کسی که علم را نوعی بیماری تلقی کند ، چگونه میتوان بیماری جهل را بر او قابل پذیرش ساخت ؟! 

2_ عمل به یک واقعیت بدون تعهد در باره ی آن ، مانند چشم پوشاندن از خورشید و نادیده گرفتن آن است در عین حال که احساس احتیاج به آن در مغز آدمی از بدیهی ترین احساسها است . بنابراین، فرض علم به یک واقعیت و عدم تعهد در باره آن ، موجب بروز دو موج متضاد در درون می گردد و برای بدست آوردن رفاه و سرخوشی هر دو موج متضاد را خاموش می سازد و رضایت به نادانی می دهد !

3_ در آن صورت که نادانی به حالت جهل مرکب میرسد، چنان جمود و صلابت سختی در مغز جاهل بوجود می آید که هیچ منطق و سخن نافذ قدرت عبور به آن مغز را ندارد . ( برای هر دردی دوایی است که با آن دوا طبابت و معالجه می شود مگر جهل " جهل مرکب " که معالجه کننده اش را عاجز ساخته است .

توجه همه جانبه به اینکه زندگی انسانی از دو طرف یا از دو عامل مهم تهدید می شود ، شرط اساسی زندگی است . این دو عامل عبارتند از : عامل یکم _ طبیعت که از هر سوی ما را احاطه کرده است . بیماریها و زلزله ها و ، آتشفشانها ، قحطی ها ، و سیل های ویرانگر و غیر ذلک هشدار میدهندکه برای حفظ حیات بایستی در صدد مبارزه با این امور خطرناک برآمده ، به هر نحوی که ممکن است از قرار گرفتن در شعاع فعالیت این امور پرهیز کرد . عبور حیات انسانها در گذرگاه تاریخ از این سنگلاخها و ناهمواریها بوده است که خود موجب آمادگی جدی حیات برای دفاع از خویشتن بوده است . ما چه می دانیم ، شاید وجود همین تهدیدهای دائمی بوده است که دفاع از حیات را عنصر اساسی حیات نموده و آدمی مجبور شده است ، به وسیله این عنصر شیرینی و بلکه ضرورت نگهبانی از منطقه حیات را در درجه اول از اهمیت قرار بدهند . هر اندازه که انسان توانایی دفع عوامل مرگ را دارا باشد ، بایستی آن توانایی را بکار بیندازید بلکه نباید بنشینید و منتظر بدست آمدن قدرت بوده باشد ، زیرا تحصیل قدرت برای ادامه ی حیات ، آن امانت الهی تا آنجا که امکان پذیر است ، واجب است . 

عامل دوم _ عبارت است از تزاحم اقویای همنوع که متاسفانه به صرف انرژی مغزی و عضلانی بیشتر از صرف از صرف انرژی های متنوع برای جلوگیری از عوامل طبیعی نیازمند است . جمله ی مورد تفسیر بی اعتنایی به حوادث کوبنده در زندگی پیش از بروز آنها را سخت مورد توبیخ قرار داده و آن را از مختصات بدترین زمان بحساب آورده است . آخر چه بهانه و عذری برای این بی اعتنائی که با جوانهای آدمیان بازی میکند ، میتوان تراشید. وقتی که انسان هشیار ذکر می کند که جبر قوانین طبیعت تا حد زیاری مشروط به رهائی آن در برابر جبری قویتر است که انسان دارای آن است . هرگز در مقابل عوامل ویرانگر طبیعت دست روی دست نمی نهد و با احتمال اینکه شاید آن عالم ویرانگر بسراغ من نخواهد آمد ، بیخیال نمی نشیند و با علم براینکه : آدمی خوراند اغلب مردمان .... از سلام علیک شان کم جو امان.... ای بسا ابلیس آدم رو که هست.... پس به هر دستی نباید داد دست ...؟ چگونه میتوان فریب ظاهر انسانهایی را نخورد که قیافه ی خود را با صلح و صفا آراسته و درونشان جایگاه درندگان و گزندگان بی امان و مهلک می باشد؟ !



تعلیم و تربیتحیات معقولابلیستن پروری