عشق در ادبیات فارسی

22 بهمن 1401 - خواندن 4 دقیقه - 1076 بازدید



 عشق در ادبیات فارسی کنایه از فردی است که مورد عشق قرار گرفته است و در مقابل وی عاشق قرار دارد . عموما استنباط ما از معشوق ، زن میباشد . عشق در ادبیات دارای مراتبی است که عاشق واقعی کسی است که جان خود را در راه شناخت معشوق از دست بدهد . عشق از مسائل بنیادین عرفان است . چندان که بدون در نظر گرفتن آن ، عرفان و حکمت متعالیه قابل فهم نیست ؟ البته عشق از مقولاتی است که تعریفش به ذات نامیسر است و کهنه در غآیت خفا و پوشیدگی است .

افلاطون می گوید : عشق پیوند دهنده همه ی جهان است . در کلام مولانا هرچه گویم عشق را شرح و بیان ( چون عشق مجموعه ای از رفتارهای انسان است که انسان بر اساس آنها عمل میکند . ) در انجیل به افراد سفارش شده است که علاوه بر معشوق خود و حتی دوستان و دشمن خود را دوست داشته باشند . زیرا سخن اینگونه به میان آمده است که :عشق صبور است . عشق مهربان است ، هرگز حسادت نمی کند ، هرگز به خود نمی بالد ، مغرور نیست ، گستاخ نیست و همچنان خودخواه نیست ،به سادگی خشمگین نمی شود ، خطاهای دیگران را به خاطر نمی سپارد. عشق از همدلی با شیطان لذت نمی برد بلکه دوستدار حقیقت است ؛ همواره حافظ( لطیف است ) به دیگران اعتماد دارد و همواره پایبند است ، عشق هرگز شکست نمی خورد...

بس که شور عشق پنهان است در آواز ما

بند بند نی شوند از سوی دل دمساز ما

هر نفس عاشق را بر لب نوایی دلکش است باشد از هر نغمه شور انگیزتر شهناز ما

دولتی پاینده داریم از ازل با مهر دوست

زنده ی عشقیم و پایان نیست در آغاز ما...

اگرچه در مورد تعریف عشق و ماهیت آن در بین فرهنگ های مختلف تشابهات وجود دارد و اغلب فرهنگها عشق را نوعی تعهد ، دلسوزی ، شفقت و شهوت میدانند که در همه انسانها وجود دارد ؛ اما میان این فرهنگها اختلافاتی هم وجود دارد .

برای مثال در هند که معمولا ازدواج طبق روال تعریف شده و سنتی صورت میگیرد، اعتقاد بر آن است که عشق ضرورت اولیه برای ازدواج نیست و عشق پس از ازدواج بوجود می آید ، در حالی که در فرهنگ غرب عشق لازمه ی ازدواج است . در ایران برای بیان پدیده عشق واژگان زیادی به چشم میخورد که برخی از زمانهای دور وجود داشته است . در متون اوستا و در ماواها بارها از مهر و دوستی سخن به میان رفته و در متون به جای مانده از زبان پارسی میانه هم وجود دارد . واژگانی مانند : آغاشه در اشعار رودکی به چشم میخورد . مهر و عشق و آغاشه و شیفتگی و دلدادگی همه از واژگانی هستند که در ایران زمین برای پدیده عشق ، آید خجل باشم از آن . مولانا اساسا چیزی به جز عشق نیست . عشق مانند سایر اجزای جهان حقیقی است ، سیال و مواج و توقف و درنگ ناپذیر . و در حقیقت عنایت و هدایایی است الهی و تفسیر آن در دفتر و کتاب نگنجد . عشق سیفی است که از عاشق سر حدوث برمیدارند . عشق کمالی است که از کمال حق است چون در عشاق پیوندد . از صرف عبودیت و حدوثیت به جلال الوهیت ظاهر و باطنش ربانی شود . ذکر موت بر ایشان روا نباشد . هرکه به عشق حق زنده باشد دگر موت بر وی راه نیابد .هرکه را محبت حق بکشد ودیت او دیدار حق است و هرکه عشق حق او را بکشد دست او همنشینی با حق است . 

سپس عشق نتیجه ی محبت حق است و محبت صفت حق . اما در حقیقت محبت صفت ارادت عشق است که از صفات ذات میباشد چون به اخص تعلق میگیرد آن را نعمت گویند .

عشق در ادبیات فارسی ؟

عوارض المعارف سهروردی

استاد سخا


عشق ادبیات فارسیعشق الهی عشق و عواطف