آیا انسان می تواند بدون ایمان زندگی کند ؟

7 دی 1402 - خواندن 10 دقیقه - 655 بازدید




 برای پاسخ به این سوآل، باید دید مقصود از زندگی چیست ؟ اگر مقصود از زندگی فقط حرکت و احساس طبیعی به وسیله ی اعضای حاسه ؛ و خواستنهای ناشی برای غرایز طبیعی حیوانی است و بس ، نه تنها ایمان برای چنین زندگی مورد نیاز نیست ، بلکه مزاحم و مخل آن نیز محسوب می شود . از اینجا است که اشخاصیکه می گویند : انسانها می توانند بدون ایمان زندگی کنند ! انسان و زندگی او را در مرتبه ای از حیوانیت پست درنظر می گیرند که شایستگی درک و پذیرش ایمان را ندارد .

 پیشنهاد ایمان به چنین اشخاص ، مانند پیشنهاد اندیشه نیرومند برای یک بیمار روانی است که اندیشه برای او سبب زحمت و رسیدن فوری به پوچی است . و اگر مقصود از زندگی با همه ی ابعاد و استعدادهای انسانی ، محال است که بدون ایمان از چنین زندکی برخوردار گشت .

برای انسانی که ایمان به موضوعی ندارد ، توقع اندیشه و عمل بر مبنای قانون در باره ی آن موضوع ، همانند منطقی است که توقع حرکات منظم و منطقی مبتنی بر سر وجدان آگاه برای یک حیوان بی اندیشه و بی ذهن!!

دیگر از مختصات بی ایمانی در باره یک موضوع، احساس اکراه برای کار [ اعم از فکری و عضلانی ] در باره آن موضوع است و این احساس همواره رنج و ملالت ناگوار درباره ی آن کار ببار می آورد ، همچنین نمی توان در کارهای صادره غیر مستند به ایمان ، به شناخت های جدید و ابتکاری نائل آمد . به همین جهت است که میتوان گفت اساسی ترین عامل اخلال کار چه فکری و چه عضلانی، نبودن ایمان به کار است که مانع به فعلیت رسیدن و یا مانع بیداری وجدان کار می گردد . 

 وقتی که میگوئیم یا می شنویم که کسی یا قومی " بی ایمان است " باید دقت کنیم که آیا عدم ایمان به موضوع یا موضوعاتی معین ( مثلا حقائقی که مورد ایمان ما است ) منظور شده است ، یا اینکه اصلا ایمانی به هیچ چیز ندارد ؟ یعنی اختلاف در موضوع ایمان غیر از بی ایمانی مطلق است . و باید بدانیم که بی ایمانی مطلق که ناشی از عدم پذیرش قانون ثابت و حقیقت شایسته ی گرایش در این دنیا است یا اصلا وجود ندارد و یا به قدری کمیاب است که می توان گفت در حکم نایاب می باشد . برای اثبات این مسئله ، باید به این مطلب توجه کنیم که بعضی از کلمات به جهت دگرگونی افکار درباره موضوعاتی که به آنها مربوط است ، دستخوش تغییراتی می گردد که ارتباطی با معنای حقیقی آنها ندارد . اینگونه تغییرات در جوامع و در طول تاریخ به فراوانی دیده می شود .

به عنوان مثال در دوران ما این کلمات را در نظر بگیرید _ سیاست ، علم ، آزادی ، عشق ... اکثر افراد جوامع با شنیدن این کلمات یا در نوعی ابهام و تاریکی فرو می روند و یا حالت تنفر در درون خود احساس می کنند .

 علت این جریان ناروا روشن است ، زیرا سیاست که عبارت است از توجیه انسانها به بهترین هدفهای زندگی برای حرکت در مسیر " حیات معقول " به قدری در روشهای ماکیاولی که ضد انسان و انسانیت است ، بکار رفته است که به مجرد شنیدن کلمه سیاست ، جز استخدام همه ی اشیاء و همه ی مردم در هدفگیریهای سیاستمداران قدرت پرست و خود محور چیز دیگر به ذهن تبادر نمی کند .... علم که در حقیقت واسطه ی منحصر در ارتباط انسان با واقعیات است و به همین جهت دارای عالیترین ارزش وسیله ای برای حیات و کمال مادی و معنوی است ، بدانجهت که در دست قدرتمندان زر پرست و زورگو و خود محور ، وسیله ای برای خودطبیعی شان اتخاذ می شود خونبارترین سلاح را به ذهن مردم متبادر می کند و با کمال تآسف شدید ، شنیدن این کلمه همان ، و تجسم در غلتیدن میلیون ها انسان در خاک و خون و شهرها و آبادیهای ویران و پایمال شدن میلیاردها حقوق انسانها و گرسنگی و برهنگی و بیماریهای بیشماری که در نتیجه استخدام علم به وسیله قدرت پرستان خود محور بروز میکند همان .

آزادی را در نظر بگیرید ؛ آیا پدیده ای برای حیات انسان ها سراغ دارید که بهتر از آزادی باشد که مورد بهره برداری در خیر و کمال انسانی باشد ؟ با اینحال ، بدانجهت که شهوترانان خودکامه و قدرت پرستان لذت پرست خود محور ، این پدیده ی باعظمت و با ارزش را در رهائی از قیود و ضوابط انسانیت بکار برده اند . و در نهایت میتوان گفت : عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی

همه می دانیم که این کلمه بسیار عالی امروزه چه مفاهیمی را به خاطر می آورد که انسان از گفتن آنها سرافکنده می شود و فقط همان جمله معروف " بالزاک " را بیاد بیاورید که می گوید : امروز عشق یعنی درشکه ای کرایه ای !! کلمه ایمان از سه جهت در معرض سوءتفاهم قرار گرفته است : 

 جهت یکم _ تظاهر اشخاص کثیف و خبیث ، به ایمان ! این تظاهر در هر جامعه ای که ایمان مذهبی یا مکتبی در آن جاری است یا محبوبیتی در فضای آن جامعه دارد ، مورد دستور ماکیاولیسم های روزگاران می باشد . برای فساد انسانها ، نیرومندتر از این ، عاملی وجود ندارد که ایمان به موضوعی نداشته باشد و خود را مومن به آن نشان بدهد .

جهت دوم : خطای فکری کوته نظرانی است که گمان می کنند هر ایمانی بر مبنای تعبد محض استوار است که شخص مومن باید حرکات و سکنات خود را بر آن مبنی قرار بدهد ! این خطای فکری هم خود صاحب فکر را از امتیازات بسیار با اهمیت محروم میسازد و هم دیگران را در شناخت و برخورداری از ایمان دور می دارد .

جهت سوم _ بازیگری با الفاظ است ، به عنوان مثال فرد یا گروهی از انسانها به جای ایمان به خدا و رسولان خدا و هدف اعلای هستی و تکالیف الهی ، به یک عده مفاهیمی ایمان می آورند و با شدید ترین حماسه ها از آن مفاهیم بدون اینکه نام ایمان را بر زبان بیاورد ، دفاع میکند ، چنانکه در دورانهای متاخر با شیوع فراوانی که پیدا کرده است، مشاهده میکنیم ، مانند انسانگرایی ، نژاد خواهی، تمدن خواهی ، علم گرائی ، آزادی خواهی و غیر ذالک !! واقعا انسان وقتی فکر میکند که قدرت پرستهای خودکامه با چه وسائلی انسانها را از حقائق مهجور و محروم میسازند در شگفتی عمیق فرو می رود . اولا با تبدیل کلمه ی ایمان به گرایش ، و خواستن و کلماتی مشابه آنها و بازی با چنین الفاظ ، معنای ایمان از بین نمی رود ، زیرا اگر محبوبیت موضوع های مزبور به حدی نرسد که مردم حتی به از دست دادن زندگی در راه آنها حاضر شوند ، حتما آن محبوبیت به درجه ایمان نرسیده است زیرا ایمان بدانجهت که مانند عنصری فعال در حیات آدمی دخالت می ورزد ، در موقع ورود اخلال به آن ، جان شخص مومن از ارزش می افتد .

و اگر به آن حد نرسد که متذکر شدیم ، یقینا به درجه ی ایمان نمی رسد و کلمات گرایش و خواستن و مشابه آنها ، بطور جالب برای محروم ساختن فرد یا جامعه از ایمان استخدام می گردد. به هر حال این جهان سه گانه به هیچ و جه نمی تواند ضرورت ایمان را برای انسانی که میخواهد با حیات قابل تفسیر در این دنیا زندگی کند ، منتفی بسازد .

 عظمت ارزشی ایمان به خدا و معنادار بودن هستی :

نخست باید بدانیم که بی ایمانی به خدا آنقدرها هم آسان نیست ، برای این حالت روانی باید هرگز سر به بالا بلند نکنیم سپس این چند جمله را مورد دقت قرار بدهیم _

1_ کسی که ایمان ندارد حیا ندارد .

2_ کسی که ایمان ندارد ، به هیچ وجه قابل اطمینان نیست .

3_ کسی که ایمان ندارد تفکرات او به مبانی صحیح استوار نیست .

4_ شخص بی ایمان توانائی تفسیر و توجیه زندگی خود را ندارد که نتیجتا قدرت تفسیر و توجیه زندگی دیگران را هم ندارد .

5_ بی ایمان نمی تواند در یک جهان که دارای هماهنگی و وحدت معنادار است زندگی کند .

6_ برای شخص بی ایمان مسخره ترین آن است که به او بگوئی : برای وصول به یک هدف والا در مسیر وارستگی اخلاقی و خدمات اجتماعی ، دست از لذات شخصی خود بردار ، چه رسد که به او بگوئی برای رسیدن به آن آرمان اعلای انسانی دست از جان خود بردار . شخص بی ایمان انجام تکلیف برای عظمت و ارزش خود تکلیف را درک نمی کند ، زیرا او باکمال آگاهی و اختیار ، خود را تحت تاثیر غرائز طبیعی حیوانی قرار داده یا خود را به مهره ای ماشینی تبدیل کرده است که نه تکلیف می فهمد و نه ارزش آن را می داند . بنا بر مطالب عرض شده ، بی ایمانی به خدا ، یعنی استعفاء دادن از انسانیت در عین محروم شدن از پذیرش در لیست حیوانات .


ترجمه و تفسیر نهج البلاغه جلد بیستم ص75 محمد تقی جعفری :

نویسنده مسئول : سعید کیوانپور

قوه ی ایمانمختصات بی ایمانیبازیگری با الفاظایمان به خدا